تفکر جانبی چیست؟

تفکر جانبی چیست؟

توسط توسعه فردیدر 8 سپتامبر 2020

تفکر جانبی به انگلیسی: (Lateral thinking) روشی است که به فرا رفتن از روش‌خطی و ارسطویی برای یافتن نظرات نو، می‌اندیشد و به شکلی آگاهانه، در جهت تغییر و تحول روش حل مسئله، تلاش می‌کند و کاربرد آن مستلزم پذیرش دیدگاه‌های مختلف نسبت به موضوع است. روش‌های مختلف تفکر جانبی برای یافتن راه‌های جدید و متفاوت به کار می‌روند و حتی گاهی به طرح نظرات کاملاً غیرمنطقی منجر می‌شود، با این حال جستجوی راه‌های جدید و متعدد، نشانهٔ تمایل به خلاقیت بوده و باعث برانگیختن و سیلان فکر می‌شود.

این اصطلاح نخستین بار به سال ۱۹۶۷ توسط ادوارد دوبونو مطرح شد. او به عنوان مثالی برای این نوع استدلال غیر مستقیم، از ماجرای قضاوت سلیمان نام برد، آنجا که سلیمان نزاع دو زن بر سر این که کدام مادر حقیقی کودک است را، به این صورت حل کرد که کودک به دو نیم شود و هر زن یک سهم بردارد، اما در حقیقت می‌خواست با مشاهدهٔ واکنش زنان در مقابل این حکم، قضاوت کند که کدام یک مادر حقیقی کودک است

فکر جانبی با سیستم الگوسازی ذهن در ارتباط است. بدین معنا که ذهن به صورت یک سیستم، اطلاعات و تجربیات زندگی را که توسط ادراک کسب شده‏اند، به شکل الگوهایی سازماندهی می‏کند و تفکر جانبی با تغییر این الگوها از یک مسیر به مسیری دیگر سر و کار دارد و بدین سان ما را از دام الگوهای قدیمی تفکرمان که مانع خلاقیت می‏شوند، رها می‏سازد و به نتایجی نو می‏رساند که توسط تفکر منطقی قدم به قدم، قابل دسترسی نمی‏باشند.

زیرا تفکر منطقی به قضاوت راجع به درستی یک ایده و یافتن اشتباهات آن توجه دارد ولیکن تفکر جانبی بیشتر به ارزش حرکتی و انگیزشی ایده‏ها تأکید می‏کند.  در نتیجه تفکر جانبی مجموعه‏ای از گرایش‏ها، اصطلاحات، فنون و روش هاست که به ما امکان می‏دهد از یک مکانیزم تغییر الگو استفاده کرده و از مسیر همیشگی الگوها خارج شویم، و با بکارگیری تکنیک‏های مربوطه خلاقیت ذهن را در حل مشکلات و ارائه ایده‏های متعدد و متفاوت پرورش دهیم؛ و از پرسه زدن در کوچه پس کوچه‏های ذهن دوری کنیم و بدین منظور باید به تفکر به عنوان مهارتی بنگریم که هر کس می‏تواند آن را به کار گیرد.

تفکر جانبی مهارتی است که با بکارگیری تکنیک‏ها و ابزارها و با وجود محدودیت‏های بسیار، باعث بالا رفتن خلاقیت ذهن شده و در ارائه راه حل‏های متعدد و متفاوت در هنگام حل مشکلات مورد استفاده قرار می‏گیرد.  مثال: تفکر جانبی پروسه‏ای سیستماتیک به منظور رسیدن به ایده‏ای خلاق و جدید است، این روش از تکنیک‏های تفکر غیر مرسوم و غیر منطقی که معمولاً روش تفکر رایج ما، مانع آن می‏شود، استفاده می‏کند. “اصطلاح تفکر جانبی در سال 1967 توسط آقای ادوارد بونو  ابداع شد و هم اکنون این لغت رسماً وارد زبان انگلیسی شده و در فرهنگ لغت آکسفورد با ذکر نام آقای دبونو ثبت شده است.

دکتر دبونو از نویسندگان پیشتاز در حوزة خلاقیت می‏باشد و ابزار تفکر جانبی ایشان بر پایة چگونگی عملکرد مغز به عنوان یک مرکز اطلاعاتی خود سامانده (Self- organizing information system) می‏باشد که در این سیستم‏ها، تفکر جانبی به آگاهی و ادراک ذهنی توجه دارد و سعی دارد برای دستیابی به ایده‏هایی جدید از این سوی الگوها به آن سوی الگویی دیگر حرکت کند؛ همچنین درک چگونگی استفادۀ ذهن از الگوها، و تغییر از الگویی به الگوی دیگر، توسط ابزار و تکنیک‏های تفکر جانبی مورد توجه قرار می‏گیرد. تکنیک‏های تفکر جانبی سال‏هاست که در مدارس برخی از کشورها مورد استفاده قرار می‏گیرد و همچنین شرکت‏های بزرگی در سراسر دنیا از آن بهره می‏برند. در این زمینه اصطلاحی وجود دارد که می‏گوید، خارج از مکعب فکر کنید.

( Think outside the box) معمای 9 نقطه بهترین مثال آن می‏باشد: 9 نقطه چیده شده داخل یک مربع را بوسیلة 4 خط مستقیم و مرتبط، بدون برداشتن نوک قلم از روی کاغذ، به هم وصل کنید؛   این معمای معروف از سال 1970 در میان بسیاری از مشاورین مدیریت به منظور دور ریختن فرضیه‏های ابتدایی و اولیه، به کار برده شده است. تنها راه حل این است که خطوط از محدوده‏ای که توسط نقاط در ذهن ایجاد شده‏اند، خارج شوند. این معما مصداقی است برای خارج از مکعب فکر کردن بدین معنا که  مشکلات را با دیدی متفاوت باید نگاه کرد و بدون توجه به پیش‏فرض‏ها و به شکل جانبی راجع به آنها اندیشید.

“پروسۀ تفکر جانبی نگرشی از ذهن است که نیازمند اراده می‏باشد تا بکوشد امور پدیده‏های موجود را، نه آنگونه که هستند بلکه به طرق مختلف بررسی کند و متضمن ادراک است که هر گونه راه نگرش به پدیده‏ها، تنها یک راه در میان بسیاری از راه‏های ممکن دیگر است. ادوارد دبونو نیز در این باره چنین گفته است: ” گاهی برخی مشکلات با از بین بردن سبب و دلیل آن مشکل حل نمی‏شوند، بلکه راه‏حل در طراحی مسیری است برای به جلو پیش بردن کار، حتی اگر مشکل سر جای خود باقی بماند”.

مقایسه تفکر منطقی و تفکر جانبی در تفكر منطقي هنگامي‏ كه به فكر ارائه ايده براي حل مشكلي هستيم فقط در محدودۀ  موضوع مشكل مي‏انديشيم و به فكر نزديك‏ترين و ممكن‏ترين راه براي رسيدن به جواب هستيم و به جای ایده‏ های متفاوت همیشه به یک جواب درست می‏ اندیشیم. ما از دوران مدرسه نیز با این سیستم روبرو بودیم و همیشه سوالاتی که مطرح می‏شدند فقط دارای یک جواب صحیح بودند. در حالي كه تفكر جانبي بسيار كمتر از تفكر منطقي به شكل اتوماتيك‏وار عمل مي‏كند و یک سویه حرکت نمی‏کند؛ بلكه در اين روش تلاش بيشتر و گسترده‏تری در جهت آگاهي صورت مي‏گيرد، پس نتایج بزرگتر و بهتری نیز بدست خواهد آمد و بهترین حالت زمانی‏ست که چندین جواب متفاوت برای مشکل پیدا شود. 

در اين روش اين ذهنيت بوجود مي‏آيد كه با دور شدن از موضوع نيز مي‏توان ايده‏هاي خوبي براي رسيدن به جواب يافت، بر خلاف تفكر منطقي كه تلاش آن فقط در جهتی مستقيم براي رسيدن به جواب است.تفكر جانبي دربارة ادراك است نه منطق و ليكن بدين معنا نيست كه تفكر منطقي بايد كنار گذاشته شود بلكه بايد شدت عمل منطق در سير تفكر متعادل گردد. منطق هر شخص نشان‏دهندة ادراك اوست كه نحوة برخورد و عمل شخص در موقعيت‏هاي متفاوت را باعث مي‏شود.

براي مثال ممكن است، براي رفتار خاص شخصي پاداشي در نظر گرفته شود وليكن به عنوان رشوه تلقي شود. لذا ادراك هر كس مخصوص خودش بوده و منطق او با ديگران متفاوت است در عبارت زیر به عنوان مثال نحوۀ نگرش تفكر منطقي و تفكر جانبي براي فروش گروهی از كامپيوترها بيان شده است. تفكر منطقي ابتدا يك طبقه‏بندي كلي براي راه‏حل‏ها ارائه مي‏دهد: فقط سه راه پيش رو داريم: مي‏توانيم همين قيمت‏ها را حفظ كنيم، آنها را پائین بياوريم و يا قيمت‏ها را افزايش دهيم. وليكن در تفكر جانبي تفاوت زيادي در نحوة انجام كار وجود دارد.

  مي‏توانيم قيمت‏ها را كاهش دهيم- مي‏توانيم كيفيت محصولات را تغيير دهيم، كيفيت را بالا برده و قيمت‏ها را نيز افزايش دهيم- مي‏توان براي مدت كوتاهي قيمت را پايين آورد و مجدداً آن را بالا برد- مي‏توان قيمت‏ها را ثابت نگاه داشت ولي به كميت محصول اضافه كرد. در آن  واحد هم قيمت‏ها را بالا برده و هم پايين بياوريم بدين سان كه يك محصول ممتاز با قيمت بالا و يك محصول معمولي با قيمت پايين توليد كرد- و غيره… يكي از رايج‏ترين خطاهاي تفكر منطقي اين است كه يك طبقه‏بندي كلي براي راه‏حل‏ها ارائه داده و بعد ديگر نمي‏تواند از آن حد معلوم جلوتر برود” ادراك (Perception)  نحوة نگرش ما به امور و پديده‏هاي زندگي است كه در اثر اطلاعات و تجربياتي كه فرا گرفته‏ايم ايجاد شده است و توسط ذهن پردازش شده و به شكل الگوهايي تقسيم‏بندي مي‏شوند.

“ادراك  جهان پيچيدة پيرامون ما را به اشكال ساده تقليل مي‏دهد و سيستم‏هاي پردازشگر ذهن ما با استفاده از كلمات و نمادها و روابطي كه توسط ادراكمان شكل گرفته‏اند، كار مي‏كنند. در مرحلة بعدي ذهن اطلاعات دريافتي را در الگوهايي سازماندهي مي‏كند و به محض اينكه الگويي تشكيل شود ذهن ديگر تجزيه و تحليل يا طبقه‏بندي اطلاعات را انجام نمي‌دهد. زيرا هدف اصلي تفكر، از ميان بردن تفكر است، ذهن به گونه‏اي ساخته شده است كه غير خلاق باشد؛ كار آن فقط تشخيص الگوهاي مشابه مي‏باشد و همين كه اين الگو را شناخت، در آن راه مي‏يابد و آن را پي مي‏گيرد و فكر كردن بيشتر در اين باره لزومي ندارد، مانند رانندگي كه به محض رسيدن به مسيرهاي آشنا، بدون توجه به نقشه و پرسيدن مسير، مي‏توان به مسير خود ادامه داد.

تصوير فوق نشان‏دهندة يك دیس كم عمق از ژله يا ژلاتين است كه وقتي يك قاشق جوهر داغ بر روي آن مي‏ريزيم، ژلاتين را حل مي‏كند، اگر همان طور قاشق‏هاي ديگر پر از جوهر بر سطح ژلاتين بريزيم، جوهر داغ، به درون فرورفتگي سرازير شده و آن را عميق‏تر خواهد كرد و در پايان نوعي كانال در سطح ژلاتين پديدار خواهد شد. اين مثال نحوة كاركرد الگوها را نشان مي‏دهد، زيرا اولين اطلاعات وارده سطح را تغيير مي‏دهند و سپس آن تغيير در راهي كه اطلاعات بيشتر از آن دريافت مي‏شود تأثير مي‏گذارد و بدين ترتيب ذهن اطلاعات خود را در يك مسير که در نهایت الگوهاي ذهني را تشكيل مي‏دهند، سازماندهي مي‏كند تفكر يك پروسة به هم پيوسته مي‏باشد؛ به عنوان مثال اگر در يك اتاق، شخصي بگويد سيب، ديگری خواهد گفت درخت و نفر بعدي کلمۀ جنگل را بيان خواهد كرد.

اين پروسه نشان‏دهندة نحوة عملكرد ذهن مي‏باشد و در صورتي‏كه بخواهيم كلمات غير مرتبط به هم را پشت سرهم بيان كنيم، كارمان بسيار سخت‏تر خواهد شد. این بحث يكي از خطاهاي عمدة تفكر است، که تفكر نكته به نكته خوانده می‏شود؛ و در آن ذهن بدون هيچ بررسي منظمي از اين سو به آن سو كشيده مي‏شود. بدين صورت است كه گويي ذهن ما داراي ريل‏هايي مي‏باشد كه افكارمان بر روي این ريل‏هاي از پيش آماده شده در حال حركتند و منحرف شدن از آنها كار بسيار سختي است.

زماني‏ كه صحبت از تفكر جانبي و يا تغيير الگوها مي‏شود به معناي پريدن از مسير يك ريل به ريل ديگر است و فقط در صورتي كه شبكة ريل‏هاي نوروني (سلول‏هاي مغزي) به جاي يك سري از ريل‏هاي موازي، شبكه‏اي پيچيده از تقاطع‏هاي بسيار باشد، این امر امكان‏پذير است به همين دليل است كه بسياري از مردم كارهاي يكساني انجام مي‏دهند و حرف‏هاي يكساني مي‏زنند و حتي در هنگام ارائه ايده براي حل مشكل تقريباً همه به جواب‏هاي يكساني مي‏رسند، زيرا تمامي آنها بر روي ريل‏هاي مشابهي در حال حركتند.

“در نتیجه، تفكر جانبي در حوزة فعاليت سيستم‏هاي الگوساز جاي دارد و دربارة ادراك است و در فرآيند ادراك، ذهن مانند يك سيستم اطلاعاتي خودسامانده عمل مي‏كند. تفكر جانبي سعي دارد با تغییر الگويي به الگوي ديگر ما را از گرفتاري در دام الگوهاي قديمي ادراكمان رها سازد و به روش‏هاي ميان‏بري دست يابد تا تنها در جهت بالا و پايين امور حركت نكنيم و حركتي جانبي داشته باشيم. هدف آن بیشتر ايجاد روشي آگاهانه براي تغيير الگوهاست که بتوان نتيجه را تغيير داد و به ايده‏هايي جديد و غير منتظره دست يافت.

در نتیجه اولین قدم در پروسه تفکر جانبی این است که مسیر واضح و روشن را در  پیش نگیریم 2- شوخ طبعی : “احتمالاً شوخي بارزترين ويژگي ذهن بشر است. شوخي مستلزم گريز از يك الگو به الگوي ديگر است و مي‏تواند فقط در يك سيستم الگوساز خودسامان وجود داشته باشد، سيستمي كه نظير آن را در ادراك انساني مي‏يابيم. ترفند رفتن به الگوي ديگر ما را ناگزير به رفتن در مسير فرعي مي‏كند مانند بسياري از حرفهاي دو پهلو. شوخي نیز نوعي بازي با الفاظ است كه در آن معناي دو پهلويي از يك واژه به كاربرده مي‏شود. عبارت زیر مثالی در این زمینه می‏باشد: – خرجتان را از چه راهي درمي‏آوريد؟ – از راه نوشتن. -شما نويسنده‏ايد؟ – نه به پدرم مي‏نويسم برايم پول بفرستد.

در واقع ارتباط بسيار نزديكي بين ساز و كار «شوخي و بذله‏گويي» و ساز و كار تفكر جانبي هست زيرا هر دوي آنها وابسته به طبيعت نامتقارن الگوهاي ادراك هستند. غالباً شوخ طبعي در انسانها باعث انگيزش تفكر جانبي و تمرين آن مي‏شود البته در صورتي‏كه شخص داراي ذهني باز براي اين كار باشد. بسياري اوقات پوچي و مضحك بودن ایده‏ها و نتايج تفكر جانبي ، باعث خنديدن مي‏شوند و اين بدين دليل است كه چنين نتايجي بسيار متفاوت‏تر از افكار عمومي و یکسانی كه به آنها عادت كرده‏ايم مي‏باشند.

خلاقیت و تفکر جانبی   تفكر جانبي يك استعداد نيست بلكه يك مهارت است كه مي‏توان آن را كسب كرد و نياز به آموزش و تمرين دارد ،همان طور که ورزش کردن برای تقویت بدن مفید است؛ تفکر نیز برای تقویت ذهن هر روز بايد به كار گرفته شود تا به يك عادت تبديل شود و در مواقع مورد نياز بتوان به راحتي آن را به كار برد. برنامه تفكر جانبي ، خلاقيت منحصر به فرد هر شخص را آموزش داده و مهارت‏هاي ارائه ايده را با استفاده از اطلاعات و تجربيات شخصي ممكن مي‏سازد و به شخص امكان مي‏دهد كه ايده‏هاي جديد خود را افزايش دهد.

هيچ كس تاكنون فكر جديدي كه دوست ندارد را خلاقيت نام ننهاده است وليكن تفكر جانبي فرآيندي خنثي است يعني گاهي به كارگيري آن به جواب‏هاي خوبي مي‏رسد كه آنها را دوست داريم ولي گاهي به هيچ جوابي نمي‏رسيم. لذا روش تفكر جانبي با بسياري از تكنيك‏هاي خلاقيت متفاوت مي‏باشد. “از آنجا که ما معمولاً تنها به دنبال ايده‏اي هستيم كه حرف آخر را بزند، ساير ايده‏ها را ناديده مي‏گيريم. در حاليكه ممكن است آنها هم داراي ارزش‏هاي نهفته‏ ای باشند و افق‏هاي تازه‏اي را به ما نشان دهند. برخي از آنها طرح‏هاي ناقصي هستند كه نیاز به کار دارند.

يك ايده پس از شكل يافتن بايد پاسخ‏گوي 2 دسته نيازهاي ما باشد: اول مطابقت طرح با مقتضيات موجود، عملي و قابل اجرا بودن آن می­باشد كه اين كار با اعمال محدوديت­ها شكل مي‏گيرد؛ در واقع قيود و محدوديت­هاي موجود به ايده شكل مي­دهند نه اينكه مانعي در برابر آن ایجاد کنند. دوم نيازهاي استفاده‏ كنندگان آن ايده است. بنابراين بخشي از روند شكل‏ دهي طرح‏ها بنا بر نیازهای مصرف‏ کنندگان صورت مي‏گيرد.

بدين سان در ابتدا ايده‏هاي جديد و خلاق كه داراي بعد حركتي باشند را بيان مي‏كنيم و سپس به ارزيابي مثبت و جستجوي ارزش‏هاي آنها می‏پردازيم و همچنين به قابلیت اجرا و منافع ناشي از آن و نكات منفي و مشكلات موجود در طراح‏ها پرداخته و در مرحلة نهايي طرح را در معرض داوري احساسات شخصی قرار مي‏دهيم كه آيا اين ايده در ما ايجاد علاقه و شور و اشتياق مي‏كند؟ در غير اين‏صورت موفقيت آن بعيد است ايدة ديگر بر پاية اين تصور است كه همة افراد خلاقند ولي از آن منع شده و نمي‏توانند آن را بروز دهند پس تمامي تلاش‏ها در جهت آزاد و رهاسازي آنهاست تا بتوانند خلاق باشند به همين دليل تشويق مي‏شوند تا مانند بچه‏ ها سرزنده و شاد باشند. اما اين تصور نیز به تنهایی كافي نيست.

به عنوان مثال: يك فرد معمولي كه بوسيله طناب بدنش را بسته ‏اند، كاملاً آشكار است كه هرگز قادر نخواهد بود ويولون بنوازد. اما اگر طناب‏ها بريده شوند، آيا اين كار موجب مي‏شود كه اين انسان آزاد و رها يك ويولونيست شود؟ بريدن طناب‏ها حقيقتاً قدمي لازم و اجباري است اما قدمي كوچك است اين فرد هنوز بايد مهارت‏هاي لازم براي نواختن ويولون را بدست آورد. در نتيجه آزاد و رها بودن به معناي كل روند خلاقيت نيست بلكه قدم اول است و لازم است در قدم‏هاي بعدي شخص مهارت‏هاي لازم را كسب كند. نكتة آخر اينكه طراحی یک مصنوع، یک پروسۀ خلاق و ذهنی است، جایی که بسیاری از جنبه‏ های تفکر جانبی باید نقش خود را ایفا کنند. طراحی مانند نوآوری و ابتکار است ولیکن وسیع‏تر از آن می‏باشد.

منبع : http://www.farahanimba.blogfa.com/post/136 

https://fa.wikipedia.org/wiki/%D8%AA%D9%81%DA%A9%D8%B1_%D8%AC%D8%A7%D9%86%D8%A8%DB%8C

دیدگاه خود را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد.